در رودخان هی اعماق جنگل، تمساح خودخواه
بزرگی زندگی م یکرد. او اجازه نم یداد هی چکدام
از جانوران جنگل به رودخانه نزدیک شوند. هر
روز کارش این بود که داد و بیداد راه بیندازد و
نگذارد حیوانات دیگر آب بخورند یا آبتنی کنند.
«هیچکی حق نداره به رودخونه ی من نزدیک
بشه، دور شید وگرنه همه تونو میخورم .»
به همین خاطر توی رودخانه هیچ جانوری باقی
نماند. نه ماهی، نه قورباغ های، نه وزغی و نه
خرچنگی. بسیاری از حیوانات راهی طولانی را تا
رودخان های دیگر م یرفتند تا آن جا آب بخورند.
تمساح هر روز به پشت زیر آفتاب لم م یداد و با
یک چوب دندانهای بزرگش را برق م یانداخت.
هر روز این کار تکرار میشد تا این که یک روز
صبح خیلی زود وقتی حیوانات جنگل هنوز
خواب بودند، ناله ی بلندی توی جنگل پیچید که
همه را بیدار کرد. حیوانات جنگ لدیدند تمساح
به پشت افتاده بود، چان هی باد کرد هاش را نگه
داشته بود و اشک م یریخت.
حیوانات با ترس و لرز جلو آمدند اما خیلی
نزدیک نشدند. گوزن پرسید: «به نظرتون
چشه؟! » سنجاب سری تکان داد و گفت:
«نمیدونم ». توکا جیک جیکی کرد و گفت:
«شاید مریض شده ». حیوانات جنگل دور
تمساح جمع شده بودند و هر کس حدسی
میزد که ناگهان سروکل هی موش کوچولویی
پیدا شد که داشت بو م یکشید و جلو م یآمد. او
از روی دم تمساح رد شد و صاف روی شکمش
آمد. همه از تعجب خش کشان زده بود.
«اوه... موشه رو نیگا... یا خلُه یا خیلی شجاع... »
این را میمون یواشکی گفت. ایگوانا گفت:
«وای... حتما خورده م یشه... شک نکنین! »
موش کوچولو از روی گردن کلفت تمساح بالا
خزید و وارد دهان بازش شد. هم هجا ساکت
بود. موش چیزی را گرفت و هی کشید و
کشید و کشید. بعد ی کدفعه از دهان
تمساح بیرون آمد. حیوانات هیجا نزده
از خوشحالی جیغ زدند. موش، دندان
بزرگ تمساح را روی شان هاش گذاشت
و از روی شکمش پایین آمد. تمساح تکانی
به خودش داد و نشست: «آخیش! دیگه هیچ
دردی ندارم .»
«اون درد برای این دندون کرم خورده بود » موش
این را گفت و بعد با لبخندی به سمت تمساح
چرخید: «م یخوای برگردونمش سرجاش؟! »تمساح با ترس گفت: «نه نه نه! یه جایی گم و
گورش کن. وقتی کارت تموم شد برگرد همی نجا
که برات یه هدیه دارم ». موش تند رفت و
دندان کر مخورده را زیر درختی چال کرد. وقتی
برگشت تمساح با یک آجیل خوشمزه منتظرش
بود. هما نطوری که تمساح داشت آجیل
خوردن موش را تماشا میکرد گفت: «تو خیلی
باهوش و مهربونی. ممنون که منو از دندون درد
نجات دادی. اگه این دندون درد دوباره برگشت
چه کار کنم؟! » موش که داشت ری زریز هدی هی
خوشمز هاش را م یخورد گفت: «کاری نداره. من
کمکت میکنم که مراقب دندونات باشی. نگران
نباش ». به زودی موش و تمساح بهترین
دوستان هم شدند.
یک روز صبح تمساح دعو تنام های برای هم هی
حیوانات فرستاد. توی دعو تنامه آمده بود:
«همه ی شما رو به نوشیدن آب رودخونه و آبتنی
دعوت میکنم... لطفا بیاید.... رودخونه برای
همه ی ماست... منم به کسی صدمه نم یزنم .»
و به این ترتیب حیوانات دعوت تمساح را قبول
کردند و همه شان به رودخانه برگشتند.
1 اسفند, 1400 18:50