سعید دستش را سایبان چشمانش کرد. به کوهها نگاه کرد. بیلچه اش را برداشت و مشغول درست کردن کوه کوچکی شد. ستاره خواهر ۵ ساله سعید کنارش ایستاد و گفت: «سعید اون سیب رو ببین، چقدر قرمزه! » سعید به سیب قرمز نگاه کرد. سیب قرمز از شاخه ی بالایی آویزان بود. سعید وسط باغچه ی پدربزرگ رفت. زیر درخت س...
یکشنبه ۰۱ اسفند ۱۴۰۰
342 روز قبلظهر، پدر علی با یک کیسه دارو به خانه آمد. علی رفت و سلام کرد. تا چشمش به داروها افتاد با تعجب گفت: «چقدر دارو! »
جمعه ۲۹ بهمن ۱۴۰۰
344 روز قبلمن و مادرم حر فهای مادر و دختری زیادی داریم. مثلا من همیشه درباره تربیت عروسکهایم از مادرم کمک میگیرم.
جمعه ۲۹ بهمن ۱۴۰۰
344 روز قبلبرگ زرد به پایین نگاه کرد. برگ سبز گفت: «نترس! وقت جدا شدن از درخته. »
دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
355 روز قبلتخم مرغها در جاتخم مرغی یخچال نشسته بودند.
دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
355 روز قبل